مسافرت

یهو پیش اومد. بابایی می‌خواست بره تهران پیگیر کارش و منم که حسابی افسرده شده بودم ازش خواستم که با هم بریم و شما دختر خوبم که شنبه ورزش داریو نقاشی روز یکشنبه هم اجازت را گرفتم و خلاصه 5شنبه شب راه افتادیم به مقصد تهران. عصر خونه مامان جون سفره ابالفضل داشتند و شب سریع رفتیم خانه و چمدان‌هایی که از قبل بسته بودم برداشتیم و رفتیم به سوی تهران.

هوا سرد بود ولی خوش گذشت جای زیادی نتونستیم بریم. رفتیم خانه دایی بابا مهدی که خیلی مرد نازنینی است و خانمش که واقعاً خانم فرزانه و دانا و البته بسیار مهربانی است. حسابی مهمان‌نوازی کردند و خوش گذشت. چند تا عکس از شما و آقا شهریار در پارک نزدیک خانه دایی گرفتم که می‌زارم عکس دیگه‌ای ندارم آخه شب توی راه بودیم روز هم که خانه دایی بودیم.


تاریخ : 04 دی 1392 - 23:25 | توسط : مهداد | بازدید : 896 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید



هیچ نظری ثبت نشده است

نظر شما

نام
ایمیل
وب سایت / وبلاگ
پیغام