ساعت هشت ونیم صبح است و دختر ناز من هنوز خوابیده. البته من هم آرام کارهام رو کردم که بیدار نشه. آخه دیروز رفته بودیم باغ و حسابی بازی کردی با فاطمه کوچولو دختر زهرا خانم.
دیشب خیلی خسته بودی و تا رسیدیم خونه خوابیدی هنوز هم خواب هستی من عادت دارم که زود بیدار شم. البته تو هم دختر خوبم همیشه زود بیدار میشی با شهریار ولی چون دیروز خیلی خسته شدی حالا هنوز خوابی.
دو بار اومدم که بیدارت کنم آخه دوست داری صبحها وقتی من بیدار میشم تو هم بیدار شی، ولی آینقدر ناز و آروم خوابیده بودی که دلم نیومد.
همیشه به من میگی، مامان هر وقت از خواب بیدار شدی منم بیدار کن، الان هم میدونم اگه بیدار شی ببینی من زودتر بیدار شدم و تو رو بیدار نکردم کلی ناراحت میشی، ولی عزیزم حیفم اومد بیدارت کنم.
مامان خیلی شما دو تا عزیز رو دوست داره، احساس میکنم فقط برای شما هست که نفس میکشم. خیلی دوستتون دارم. همیشه خدا رو شاکرم که شما دو تا بچۀ خوب رو به من داده.