بی‌خبر

چند وقتی هست که نتوانستم سری بزنم و پستی بزارم. خیلی سرم شلوغ است.

دخترم برایت می نویسم از دلتنگی‌هایی که این روزها همه‌مان داریم به خاطر نبودن بابا مهدی. آخه بابا مهدی از اول آبان رفته کاشمر، هنوز انتقالی‌اش به مشهد درست نشده و شما دو تا جیگر با من تنها هستیم. بابا آخر هفته‌ها می‌آد و بقیه هفته دلتنگی ماها و من.....

اصلاً حال روحی خوبی ندارم از طرفی نگران شهرزاد عزیزم هستم که اول دبستان است و حسابی به توجه نیاز دارد از طرفی شهریار که با وجودنبودن بابا حسابی دلتنگی می‌کند و خودم که حسابی کم آوردم. نگران اینکه انتقالی درست نشود و مجبور باشیم برگردیم کاشمر حسابی دیوانه‌ام می‌کند. این روها همش کارم شده دعا‌کردن. دختر عزیزتر از جانم اگر گاهی ناراحت می‌شوم و دعوایت می‌کنم مامان را ببخش. اینقدر بزرگ شدی که گاهی شبها با هم درد دل می‌کنیم و چقدر خوب حرف‌های مرا گوش می‌کنی و دلداریم می‌دهی با همان سادگی بچگانه‌ات اینقدر بوس‌ات می‌کنم که خودت نمی‌دانی چرا اینطور می‌بوسمت. اینقدر مهربان هستی که دلم می‌خواهد....

خیلی دوستت دارم عزیزم. ممنون که برایم یاوری و مهربانی.


تاریخ : 04 دی 1392 - 23:12 | توسط : مهداد | بازدید : 1052 | موضوع : وبلاگ | یک نظر

  • عزیزم دعا میکنم کار بابایی درست بشه. انشااله که همیشه در کنار هم شادوخوشبخت باشین.

نظر شما

نام
ایمیل
وب سایت / وبلاگ
پیغام