چندتا عکس از شهرزاد نازنینکه این روزها حسابی سرگرمدرس خواندن هست. یک هفته خانم معلم شهرزاد جون رفت مکه خوشبختانه این یک هفته مدارستعطیل بود. شهرزاد جون توی خانه کلی تکلیف انجام داد و از نمونه سوالهایی که من براش پرینت میگرفتم انجام میداد. دخترم خیلی زرنگ هست و من خیلی خوشبختم که این دختر زیبا و زرنگ را دارم. خدا را هزار مرتبه شکر میکنم.
بازی با عروسکها
این هم یک عکس از شهرزاد و شهریار گلم که داشتند با هم بازی میکردند. البته اول شهریار شروع کرد و بعد شهرزاد هم ملحق شد و خلاصه من هم از این فرصت استفاده کردم و یک عکس گرفتم. قربون دوتاییتون بشم که تمام هستی و زندگی من هسنید شماها.
بازی و خوب
وقتی که شهرزاد و شهریار، این خواهر و برادر مهربون، تصمیم میگیرند روی زمین پیش همدیگه بخوابند که البته بعد از کلی بازیکردن خوابشان برد. بچه هاشون هم کنارشون خوابیدند. الهی من فدای شما دو تا گل بشم.
شهرزاد نازم با عکسهای زمستانی
دختر گل من آماده شده که بریم خونۀ مامان جون. منم چند تا عکس ازش گرفتم که البته خوب نشد ولی خوب ....
مسافرت
یهو پیش اومد. بابایی میخواست بره تهران پیگیر کارش و منم که حسابی افسرده شده بودم ازش خواستم که با هم بریم و شما دختر خوبم که شنبه ورزش داریو نقاشی روز یکشنبه هم اجازت را گرفتم و خلاصه 5شنبه شب راه افتادیم به مقصد تهران. عصر خونه مامان جون سفره ابالفضل داشتند و شب سریع رفتیم خانه و چمدانهایی که از قبل بسته بودم برداشتیم و رفتیم به سوی تهران.
هوا سرد بود ولی خوش گذشت جای زیادی نتونستیم بریم. رفتیم خانه دایی بابا مهدی که خیلی مرد نازنینی است و خانمش که واقعاً خانم فرزانه و دانا و البته بسیار مهربانی است. حسابی مهماننوازی کردند و خوش گذشت. چند تا عکس از شما و آقا شهریار در پارک نزدیک خانه دایی گرفتم که میزارم عکس دیگهای ندارم آخه شب توی راه بودیم روز هم که خانه دایی بودیم.
بیخبر
چند وقتی هست که نتوانستم سری بزنم و پستی بزارم. خیلی سرم شلوغ است.
دخترم برایت می نویسم از دلتنگیهایی که این روزها همهمان داریم به خاطر نبودن بابا مهدی. آخه بابا مهدی از اول آبان رفته کاشمر، هنوز انتقالیاش به مشهد درست نشده و شما دو تا جیگر با من تنها هستیم. بابا آخر هفتهها میآد و بقیه هفته دلتنگی ماها و من.....
اصلاً حال روحی خوبی ندارم از طرفی نگران شهرزاد عزیزم هستم که اول دبستان است و حسابی به توجه نیاز دارد از طرفی شهریار که با وجودنبودن بابا حسابی دلتنگی میکند و خودم که حسابی کم آوردم. نگران اینکه انتقالی درست نشود و مجبور باشیم برگردیم کاشمر حسابی دیوانهام میکند. این روها همش کارم شده دعاکردن. دختر عزیزتر از جانم اگر گاهی ناراحت میشوم و دعوایت میکنم مامان را ببخش. اینقدر بزرگ شدی که گاهی شبها با هم درد دل میکنیم و چقدر خوب حرفهای مرا گوش میکنی و دلداریم میدهی با همان سادگی بچگانهات اینقدر بوسات میکنم که خودت نمیدانی چرا اینطور میبوسمت. اینقدر مهربان هستی که دلم میخواهد....
خیلی دوستت دارم عزیزم. ممنون که برایم یاوری و مهربانی.
ریزش برگ درختان
شهرزاد جونم رفته بود توی حیاط که راه بره روی برگها. خیلی از این کار خوشش میآد. منم یک عکس ازش گرفتم. دختر ناز من خیلی بازگوش هست و عاشق بازیکردن هست. ناگفته نماند که خیلی هم کارتن دوست داره. جالب اینجاست که وقتی کارتنی پخش میشه شهریار سریع شهرزاد رو صدا میکنه. قربون دو تاییتون بشم من. خدایا شکرت که این بچهها را به من دادی اگرچه خیلی شیطون هستند.
بخند عزیزم تا دنیا به روت بخنده. وقتی میخندی زندگی من رو زیباتر میکنی.
عکس تازه
اینجا حاضر شده بودیم که بریمخونۀ مامان جون. یه عکس از بچهها گرفتم.
ژاکت تن شهرزاد جون رو هم مامان جون مهربون بافتند. ممنون از این مامان خوبم. به اندازه دینا دوستتون دارم.
حالا که خودم بچه دارم میفهمم مامانم چه احساسی نسبت به من دارند. دختر گلم امیدوارم تو هم روزی مادر بشی تا دوست داشتن منو بیشتر درک کنی. به اندازه تمام دنیا دوستت دارم.