با توجه به اینکه مامان جون سید هستند، ما روز عید غدیر از صبح میریم اونجا و تا شب هم هستیم. آخه خیلی مهمان دارند و من باید در پذیرایی کمک کنم. شهرزاد و شهریارهم خوشحال از صبه حسابی لذت بردند و خوش گذروندند البته شهرزاد جون از ظهر تب کرد و تا شب استراحت کرد. شهریار هم کلا مشغول شیرینی خو.ردن و پذیرایی از خودش بود.
مشق شهرزاد
دختر نازم از مدرسه که میآد شروع بعد از اینکه به اجبار از طرف شهریار باید باهاش بازی کنه، بعد اگه حوصله داشت و گرسنه نبود و خلاصه با کلی دنگ و فنگ مشقهاش رو مینویسه اونم چند خط.
قربون اون دستهای کوچولوت بشم من. خیلی دوستت دارم عزیزم. از وقتی میری مدرسه یه حس دیگهای دارم احساس میکنم من هم بزرگ شدم .
دخترم گلم امیدوارم که بتونم مامان خوبی برات باشم و آینده خوبی برات بسازم. برای اینکه بیشتر در جریان امورات مدرسه باشم جزء نمایندگان کلاستان شدم یعنی نماینده مامانها. حالا قراره باتون جشن قرآن بگیریم. منم کلی کاره که باید انجام بدم مثلا کیک به شکل کتاب و جایزه و میوه و خلاصه همه چیزا رو قرار شده من سفارش بدم و البته با یکی دیگه از مامانها و معلمتان.
امیدوارم که بتونیم جشن خوبی براتون برگزار کنیم.
اینم یه عکس از مشق نوشتن شهرزاد جونم.
عید قربان مبارک
عید قربان بر همه مبارک
اینم شیرینی عید که خودم پختم
شهرزاد و شهریار که خیلی خوششون اومد. نوش جانشون
جشن غنچههای شهرزاد جون
اولین روز به خوبی گذشت اینم چند تا عکس.
شهرزاد و نادیا
شهرزاد و بابا مهدی
شهرزاد و کلاس اول-2
اسم معلمش هم خانم هشترخانی هست.
بوی ماه مهر
امسال بعد از سالها بوی ماه مهر را حس کردم. خیلی حس قشنگی هست که دخترم میره کلاس اول و فردا جشن غنچههاست.
شهرزاد جونم از سر شب دچار استرس شده بود و من هم خیلی نگران هستم برای فردا اگر چه نگذاشتم دخترم از نگرانی مامانش با خبر بشه ولی راستش خیلی نگران هستم و استرس دارم.
یه شاخه گل رز بسیاز یبا بابا مهدی گرفته که فردا شهرزاد جون ببره مدرسهو چه اتفاق بدی برای دخترم افتاد.
با خوشحالی دوید تا گل را نشون من بده که شاخه گل شکست و دخترم کلی ناراحت شد. امیدوارم فردا صبح بتونم یه شاخه گل دیگه براش بگیرم.کلی دخترم را دلداری دادم و باهاش صحبت کردم.
چند هفته هست که درگیر تهیه لباس و کفش و کیف و خلاصه وسایل و از همه مهمتر لوازم تحریر بودم و حس بسیار زیبایی داشتم و دارم.
خدا رو برای این روزها و این بچههای خوب شکر میکنم.
ممنونم خدا جون.
راحت شدم.
خیلی وقت بود که دلم میخواست عکسهای کوچکی شهرزاد رو بزارم ولی وقت نمیکردم بالاخرهموفق شدم و خیلی خوشحالم از اینکه عکس های قدیمی شهرزاد رو گذاشتم. احساس میکنم که دخترم حسابی بزرگ شده باورم نمیشه که تا 15 روز دیگه شهرزادم میخواد بره کلاس اول خیلی خوشحالم و البته خیلی نگران. امیدوارم که شهرزاد گلم همیشه موفق باشه مثل همیشه. خیلی دوستت دارم عزیزم و برای موفقیتت در همه مراحل زندگیت خیلی دعا میکنم. از خدا ممنونم که تو رو به من داد شهرزادخوبم.
بیدار شید دیگه!
ساعت هشت ونیم صبح است و دختر ناز من هنوز خوابیده. البته من هم آرام کارهام رو کردم که بیدار نشه. آخه دیروز رفته بودیم باغ و حسابی بازی کردی با فاطمه کوچولو دختر زهرا خانم.
دیشب خیلی خسته بودی و تا رسیدیم خونه خوابیدی هنوز هم خواب هستی من عادت دارم که زود بیدار شم. البته تو هم دختر خوبم همیشه زود بیدار میشی با شهریار ولی چون دیروز خیلی خسته شدی حالا هنوز خوابی.
دو بار اومدم که بیدارت کنم آخه دوست داری صبحها وقتی من بیدار میشم تو هم بیدار شی، ولی آینقدر ناز و آروم خوابیده بودی که دلم نیومد.
همیشه به من میگی، مامان هر وقت از خواب بیدار شدی منم بیدار کن، الان هم میدونم اگه بیدار شی ببینی من زودتر بیدار شدم و تو رو بیدار نکردم کلی ناراحت میشی، ولی عزیزم حیفم اومد بیدارت کنم.
مامان خیلی شما دو تا عزیز رو دوست داره، احساس میکنم فقط برای شما هست که نفس میکشم. خیلی دوستتون دارم. همیشه خدا رو شاکرم که شما دو تا بچۀ خوب رو به من داده.