بازی و خوب

وقتی که شهرزاد و شهریار، این  خواهر و برادر مهربون، تصمیم می‌گیرند روی زمین پیش همدیگه بخوابند که البته بعد از کلی بازی‌کردنmade by Laie خواب‌شان برد. بچه هاشون هم کنارشون خوابیدند. الهی من فدای شما دو تا گل بشم.


تاریخ : 10 دی 1392 - 00:17 | توسط : مهداد | بازدید : 869 | موضوع : وبلاگ | 4 نظر

شهرزاد نازم با عکس‌های زمستانی

دختر گل من آماده شده که بریم خونۀ مامان جون. منم چند تا عکس ازش گرفتم که البته خوب نشد ولی خوب ....


تاریخ : 07 دی 1392 - 06:40 | توسط : مهداد | بازدید : 1118 | موضوع : وبلاگ | 3 نظر

مسافرت

یهو پیش اومد. بابایی می‌خواست بره تهران پیگیر کارش و منم که حسابی افسرده شده بودم ازش خواستم که با هم بریم و شما دختر خوبم که شنبه ورزش داریو نقاشی روز یکشنبه هم اجازت را گرفتم و خلاصه 5شنبه شب راه افتادیم به مقصد تهران. عصر خونه مامان جون سفره ابالفضل داشتند و شب سریع رفتیم خانه و چمدان‌هایی که از قبل بسته بودم برداشتیم و رفتیم به سوی تهران.

هوا سرد بود ولی خوش گذشت جای زیادی نتونستیم بریم. رفتیم خانه دایی بابا مهدی که خیلی مرد نازنینی است و خانمش که واقعاً خانم فرزانه و دانا و البته بسیار مهربانی است. حسابی مهمان‌نوازی کردند و خوش گذشت. چند تا عکس از شما و آقا شهریار در پارک نزدیک خانه دایی گرفتم که می‌زارم عکس دیگه‌ای ندارم آخه شب توی راه بودیم روز هم که خانه دایی بودیم.


تاریخ : 04 دی 1392 - 23:25 | توسط : مهداد | بازدید : 895 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

بی‌خبر

چند وقتی هست که نتوانستم سری بزنم و پستی بزارم. خیلی سرم شلوغ است.

دخترم برایت می نویسم از دلتنگی‌هایی که این روزها همه‌مان داریم به خاطر نبودن بابا مهدی. آخه بابا مهدی از اول آبان رفته کاشمر، هنوز انتقالی‌اش به مشهد درست نشده و شما دو تا جیگر با من تنها هستیم. بابا آخر هفته‌ها می‌آد و بقیه هفته دلتنگی ماها و من.....

اصلاً حال روحی خوبی ندارم از طرفی نگران شهرزاد عزیزم هستم که اول دبستان است و حسابی به توجه نیاز دارد از طرفی شهریار که با وجودنبودن بابا حسابی دلتنگی می‌کند و خودم که حسابی کم آوردم. نگران اینکه انتقالی درست نشود و مجبور باشیم برگردیم کاشمر حسابی دیوانه‌ام می‌کند. این روها همش کارم شده دعا‌کردن. دختر عزیزتر از جانم اگر گاهی ناراحت می‌شوم و دعوایت می‌کنم مامان را ببخش. اینقدر بزرگ شدی که گاهی شبها با هم درد دل می‌کنیم و چقدر خوب حرف‌های مرا گوش می‌کنی و دلداریم می‌دهی با همان سادگی بچگانه‌ات اینقدر بوس‌ات می‌کنم که خودت نمی‌دانی چرا اینطور می‌بوسمت. اینقدر مهربان هستی که دلم می‌خواهد....

خیلی دوستت دارم عزیزم. ممنون که برایم یاوری و مهربانی.


تاریخ : 04 دی 1392 - 23:12 | توسط : مهداد | بازدید : 1054 | موضوع : وبلاگ | یک نظر

ریزش برگ درختان

شهرزاد جونم رفته بود توی حیاط که راه بره روی برگ‌ها. خیلی از این کار خوشش می‌آد. منم یک عکس ازش گرفتم. دختر ناز من خیلی بازگوش هست و عاشق بازی‌کردن هست. ناگفته نماند که خیلی هم کارتن دوست داره. جالب اینجاست که وقتی کارتنی پخش می‌شه شهریار سریع شهرزاد رو صدا می‌کنه. قربون دو تایی‌تون بشم من. خدایا شکرت که این بچه‌ها را به من دادی اگرچه خیلی شیطون هستند.

بخند عزیزم تا دنیا به روت بخنده. وقتی می‌خندی زندگی من رو زیباتر می‌کنی.


تاریخ : 19 آذر 1392 - 22:03 | توسط : مهداد | بازدید : 1065 | موضوع : وبلاگ | 4 نظر

عکس تازه

اینجا حاضر شده بودیم که بریمخونۀ مامان جون. یه عکس از بچه‌ها گرفتم.

ژاکت تن شهرزاد جون رو هم مامان جون مهربون بافتند. ممنون از این مامان خوبم. به اندازه دینا دوست‌تون دارم.

حالا که خودم بچه دارم می‌فهمم مامانم چه احساسی نسبت به من دارند. دختر گلم امیدوارم تو هم روزی مادر بشی تا دوست داشتن منو بیشتر درک کنی. به اندازه تمام دنیا دوستت دارم.


تاریخ : 10 آذر 1392 - 01:21 | توسط : مهداد | بازدید : 999 | موضوع : وبلاگ | 6 نظر

وای از دست تو خاله جون

هرچی می گردم یک عکس خوب ندارم که واست بزارم عزیزم .


تاریخ : 06 آذر 1392 - 23:29 | توسط : مهزاد | بازدید : 1024 | موضوع : وبلاگ | 3 نظر

مشکلات مدرسه

دختر گلم این‌ها رو برای این می‌نویسم که وقتی بزرگ شدی خودت بخونی و ببینی برای چه چیزهایی اینقدر گریه می‌کردی و خودت رو اذیت کردی. البته من هم جای تو بودم همین‌کار رو می‌کردم.

نادیا دوست شما که همسایه‌مان هم هست چند روزی رفت سفر یعنی ایام تاسوعا و عاشورا رو رفتند گناباد که شهر پدری‌اش است. روز سه شنبه که مامان‌اش رفت دنبال‌اش که از مدرسه ببردشتو خیلی ناراحتی کردی و البته گریه کردی و مامان نادیا به من زنگ زد و گفت که شهرزاد گریه می‌کند بیاید دنبال‌اش ولی من با تو دختر گلم صحبت کردم و ازت خواستم که آرام باشیو البته با معلم‌ات هم صحبت کردم. نمی‌دونی چه حالی داشتم خودم هم گریه‌ام گرفته بود و البته کمی هم گریه کردم چون تحمل ناراحتی دختر نازنین‌ام را نداشتم ولی جلوی تو خیلی خودم رو کنترل کردم به هر حال خیلی سخت گذشت. تا ساعت آخر چندین بار به معلم‌ات تماس گرفتم و خدا شکر خوب شدی.

روز شنبه هم نادیا نیامد یعنی اجازه گرفته بود و تو باز صبح که می خواستی بری کمی ناراحتی کردی با وجود صحبت‌های زیادی که من باهات کردم ولی باز هم کمی گریه کردی و منو کلی ناراحت کردی البته من خیلی جدی باهات رفتار کردم که بری مدرسه.

ایشاله یه روزخودت مادر می‌شی و می‌فهمی که چه احساسی هست که باید خودت رو کنترل کنی که عزیز دلت موفق بشه تو زندگی و درس زندگی رو یاد بگیره.

 

حالا امروز که دوشنبه و 27 آبان 92 هست و شما که ظهر از مدرسه آمدی خیلی ناراحت بودی و بعدش هم زدی زیر گریه. گفتم چی شده آخه فکر کردم باز به خاطر نادیا گریه می‌کنی ولی شما کتاب بنویسیمت رو از کیف‌ات درآوردی و گفتی یک دختر کلاس چهارمی آمده و روی کتاب‌ات رو خط کشیده و رفته و البته کلی مدیر و معاون و معلم خودت باهاش دعوا کردند و مادر و پدرش را خواستند که به مدرسه بیایند.

کلی باهات صحبت کردم تا راضی شدی و آرام گرفتی.خلاصه این روزها به دلایل مختلف و موضوعات مختلف کلی درگیری داریم و شما خیلی حساس شده‌ای.

خانم هشترخانی«معلمت» خیلی ازت راضی است و می‌گه که خیلی باهوش هستی و زود می گیریReading a Book ولی متاسفانه این مسایل حاشیه‌ای کلی مرا ناراحت می‌کند.

برای موفقیت‌ات هر روز دعا می‌کنم و امیدوارم که این مسائل روحیه‌ات را خراب نکند. خیلی دوست‌ات دارم عزیزم.

هزار تا بوس برای دختر عزیزتر از جانم.

بوس بوس

این هم یه عکس از کتاب شما.


تاریخ : 28 آبان 1392 - 02:45 | توسط : مهداد | بازدید : 1334 | موضوع : وبلاگ | 2 نظر

این روزهای شهرزاد

می‌خوام برای دختر نازم بنویسم. برای شهرزاد گلم که این روزها سخت مشغول یاد گرفتن حروف الفبا هست و چه حس خوبی به من می‌دهد وقتی که می‌شینم و باهاش چند تا کلمه‌ای را که یاد گرفته تکرار می‌کنم و بهش یاد می‌دهم. از خدا ممنونم به خاطر اینکه تو دختر ناز رو به من داد که من با وجود تو تمام زیبایی‌ها و لذات زندگی رو تجربه کردم. قربون این دختر بشم که خیلی هم مهربونه و خیلی دوست داشتنی. وقتی مداد رو دست‌اش می‌گیره و با دقت شروع می‌کنه به نوشتن دلم می‌خواد هزار تا بوس به اون دستای قشنگش بزنم.

 وقتی که مشق‌هاش تموم می‌شه بعد کلماتی که یاد گرفته پای کامپیوتر هم می‌نویسه Computer الهی من فدای تو بشم با این همه استعداد. خیلی دوستت دارم.

خدایا شکرت. امیدوارم که همیشه سلامت باشی. 

 


تاریخ : 20 آبان 1392 - 18:37 | توسط : مهداد | بازدید : 1573 | موضوع : وبلاگ | 2 نظر