شهرزاد جون اینجا با دایی و زندایی و رستا و مامان جون و باباجون رفتند کباب یادبود. خیلی هم بهش خوش گذشته. اینم دو تا عکس که دایی جون ازش گرفته.
اینم زحمت دایی جون
این عکسها رو دایی از شهرزادجون گرفته. چند تا از عکسها رو وقتی دایی خواب بوده شهرزاد جون رفته بیدار کرده و گفته پاشو از من عکس بگیر. دایی جون مهربون هم پاشده و از دختر ناز من عکس گرفته.
این عکسها مال تابستان 93 هست که من دیروز از برادر گلم گرفتم و حالا برای شهرزاد جون میذارم. خدا رو شکر میکنم که خانواده مهربانی دارم.
این پایینی همون عکس هست که شهرزاد دایی رو بیدار کرده. بقیه رو من نذاشتم چون خیلی مشابه هم بودند.
تعطیلات عید فطر
تعطیلات عید فطر رو یهویی تصمیم گرفتیم بریم شمال. مثل همیشه بیبرنامه راه افتادیم. رفتیم بابل خانه دوست بابا از آنجا هم با اونا رفتیم رامسر و لاهیجان. خیلی خوش گذشت. به خصوص به تو و شهریار که حسابی در دریا آب بازی کردید و بهتون خوش گذشت. چند تا عکس گرفتم که میذارم.
این هم محنا جون که خیلی با هم آب بازی کردید.
اینجا هم باز با محنا عکس گرفتید.
اینجا رفته بودیم برایتان تیوپ و از این لباسهای بادی بگیریم که نمیدونم اسماش چیه. شما هم تا دیدی دست من دوربین است کلی ژست گرفتی که ازت عکس بگیرم ولی چون آفتاب توی چشات بود خیلی عکسها خوب در نیامد..
مایوت رو هم پوشیده بودی و آماده برای دریا رفتن.
قربون اون ژستات بشم من عزیزم. کاش بدونی که تمام دنیای منی عزیزم و مامان چقدر دوستت داره.
چند تا عکس در چند ماه گذشته
این عکس رو در ملک آباد مشهد گرفتم از شما دو تا جیگرم.
اینجا هم شهربازی سرزمین بازیها است که شما دو تا هر چی وسیله بود سوار شدید.
اینجا کوهسنگی است و اگر اشتباه نکنم اردیبهشت است.
علت اینکه کیفیت عکسها پایین است اینه که با موبالیم گرفتم که کیفیت عکساش کمه. ولی خوب یادگاری است دیگر. آخه من همیشه یادم میشه دوربین را بردارم و بعد دلم میخواد ازتون عکس بگیرم و برای همین از موبایلم استفاده میکنم.
تعطیلات عید 93
امسال عید رفتیم مسافرت. البته خیلی یکدفعی شد و تصمیم گرفتیم که بریم جنوب. سال تحویل را خانۀ مامان جون بودیم و فردا صبح من وسایل را جمع کردم و ظهر رفتیم خانۀ مادرجون برای عید دیدنی که درآنجا عمه زهرا و عمه مریم و عمه مرضی هم بودند و نهار را آنجا بودیم عصر برگشتیم خانه چمدانها را برداشتیم و راه افتادیم.
شب اول راکاشمر بودیم و فردا صبح راه افتادیم به طرف کرمان. شب به کرمان رسیدیم. رفتیم که اتاق بگیریم که عمه فاطمه را آنجا دیدیم و بقیه راه را با آنها بودیم. خلاصه یک مسافرت جالب و به یاد ماندنی بود. متاسفانه باطری دوربین تمام شده بود و من فراموش میکردم که باطری بگیرم. به همین خاطر خیلی کم عکس داریم ولی باز هم خوب است و یادگاری.
این عکس ها را در حاجی آباد گرفتیم. محمد پسر عمه فاطمه که یازده ماه از شهرزادکوچکتر است.
درگهان در قشم که برای خرید رفته بودیم.
دریای بندر عباس
این هم جزیرۀ نقرهای در قشم که خیلی زیبا بود و ماسهها مثل اکلیل بود و برق میزد.
اینجاهم جزیرهای بود که کشتیهای انگلیسیها و پرتغالیها به گل نشسته بود و خیلی جالب بود. پیراشکب بندری در اینجا خوردیم که خیلی خوشمزه بود و حسابی چسبید.
اینجا هم سوار لنج هستیم و در برگشت از قشم به بندر عباس. شهرزاد و شهریار حسابی خسته هستند.
شهرزاد و شهریار با معین در هفت روزگی معین
فدای شما دو تا بشم من که عاشق این دو تا بچه تازه وارد خانواده هستید.
شهرزاد جون اینجا هوساش کرد که با اسباش که شهریارخان دیگه داغوناش کرده یک عکس بندازه.
ناگفته نماند که این اسب را در تولد 4 سالگی شهرزادجون براش خریدیم. اون موقع شهریار تازه به دنیا آمده بود. به شهرزاد گفتیم که این اسب رو به شهریار هم بده تا باهاش وقتی بزرگ شد بازی کنه. اون موقع شهریار فقط یک ماه و دو روز سن داشت. البته ما تولد شهرزاد را با یک ماه و یک روز تاخیر گرفتیم.چون شهریار شش فروردین به دنیا آمد و تولد شهرزاد جان هفت فروردین است. الهی فدای شما دو تا بشم. با تمام وجودش عاشقتان هستم و دوستتان دارم گلهای زندگی من.
من و دختر داییم رستا
این اولین بار است که رستاجون آمده خانۀ ما و یک عکس با هم انداختند. قربونتون بشم من.
این هم یک عکس دیگه است که خانۀ مامان جون گرفتند. شهرزاد و شهریار خیلی دوست دارند که رستا جون رو بغل کنند. به خصوص شهرزادکه عاشق رستا است.
فدای شما بچههای ناز بشم. خیلی دوستتون دارم.
شهرزاد و معین
شهرزاد جون با پسر خاله معین. معین یک روزه است و شهرزاد قبل از رفتن به مدرسه آمده دیدن معین جون.
این هم یک عکس زیبا.